ای رسول مهربانیهای بیدریغ، وقتی میخواهم از تو بنویسم، قلم به رقص در می آید و کلمات جان میگیرند.
به گزارش “دانشجونیوز“؛ وقتی میخواهم از تو بنویسم، قلم به رقص در می آید و کلمات جان می گیرند.
ای رسول مهربانیهای بیدریغ؛
ای نبی خبرهای جان فزا؛
ای پیام آور عشق و ایمان؛
یا رسول الله(ص)!
نامت راحت روح است و یادت رونق جان!
در این روزها که قحطیِ مهربانی است، فکر کردن به تو دلیل آرامشم شده!
فکر کردن به تو، همچون قطرههای کوچک و زلال باران، کویر جانم را طراوت می بخشد.
تو مهربان نیستی! تو خودِ مهری… خودِ عشق!
نامهی دوست را می خوانم و چیزی که میبینم برای تمام دلتنگیهایم کافیست:”…حریص علیکم…”
تو حریصی برای من!
برای قدم هایم که نلغزد!
برای آرزوهایم که هرز نرود!
برای قلبم که زنگار نگیرد!
برای چشمانم که جز از سر شوق، بارانی نشود!
برای دهانم که جز به نیکی، باز نشود!
برای قلبم که جایی جز برای عشق نباشد!
برای خودِ خود من!
همین منی که آنچنان باید، رسم عاشقی و ادب نمیدانم و قلب نازنینت را ناخواسته شکسته ام.
در این وانفسای عشق و انسانیت، من دلگرمم به تو!
به نگاهت که مهربانانه تر از پدر است.
در این تنگنای عاطفه، من قلبم را گره میزنم به تو و عشقت!
در این قحطی احساس و هجوم روزمرگی ها، من دلخوشم به تو و دینی که برایمان از آسمان آورده ای! دینی که لا به لای شلوغی دنیا، مرا سفارش کرده به مهربان بودن و عشق ورزیدن.
مرا سفارش کرده به انسان بودن…
میخواهم باتو باشم!
میخواهم باتوبمانم!
باتو میشود رها شد.
رهاتر از باران…
میخواهم با تو بمانم.
انتهای پیام/
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی و توسعه :تپا