مردِ ميدان و عارفِ زاهد شهيد سردار سلیمانی این شعر را برای شهدا خواند و گریه کرد...
به گزارش دانشجونیوز؛ هوشنگ رستمپور شهيدی/ مردِ ميدان و عارفِ زاهد شهيد سردار سلیمانی این بیت شعر را برای شهدا خواند و گریه کرد.
در روزهای حساس رویارویی سوریه توفیق شد از نزدیک با ایشان آشنا شوم. سوریه یک نقطهی تمدنی عجیب است، یعنی وقتی شما به سوریه فکر میکنید در نقطهای قرار میگیرید که میتوانید از فراز سوریه به گذشتهی بسیار دور و آیندهی بسیار پرتحرک و بسیار پرمعما نگاه کنید.
سردار سپهد شهيد حاج قاسم سلیمانی در مراسم سالگرد شهادت سردار همدانی درباره اين شهید والامقام گفت: آخرین لحظهای که شهید همدانی را دیدم، چند ساعت قبل از شهادتش بود. یک حالت جوانی در او دیدم، متوجه شدم سردار همدانی از چند روز قبل از شهادتش مطمئن بود. در لحظهی آخر خیلی بشاش بود و با خنده به من گفت بیا یک عکس بگیریم شاید آخرین عکس من باشد.
وقتی این حرف را زد یک شعر به ذهنم آمد این بود «رقص و جولان بر سر میدان کنند، رقص اندر خون خود مردان کنند/ چون رهند از دست خود دستی زنند، چون جهند از نقص خود رقصی کنند».
اين شعر «قصهی خورندگان پیلبچه از حرص و ترک نصیحت ناصح» از مولوی است که :
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت بر کنی
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
مطربانشان از درون دف میزنند
بحرها در شورشان کف میزنند
تو نبینی لیک بهر گوششان
برگها بر شاخها هم کفزنان
تو نبینی برگها را کف زدن
گوش دل باید نه این گوش بدن
گوش سر بر بند از هزل و دروغ
تا ببینی شهر جان با فروغ
رقص کردن یعنی سماع و از خودیت بیخود شدن. خود را شکستن یعنی از مَنیت رهیدن. رقص اندر خون خود کردن یعنی از خودیت رهیدن و از هوای نفس آزاد شدن. دف زدن مطربان از درون، کنایه از شور و نشاط درونی دارد. این شور و نشاط، عارفان را خوش احوال میکند و به رقص و نشاط وا میدارد.
حال ِخوش رقص وقتی ایجاد میشود که خود را شکسته و بر نفس غالب شده و پنبه را از ریش ِشهوت کنده باشی. جولان و رقص را در میدان عمل باید کرد و آن وقتی است که از دست ذهنیت و مَنیت خود رهایی یافته باشی. گوش سر را از سخنان یاوه رهایی بخش تا شهر جان یعنی حضور را با روشنی و فروغ ببینی.
مولانا میگوید: انسان غافل، انسانی است که چشم باطن او نابیناست، فرجام امور را نمیبیند و شیفتهی ظواهر دنیاست؛ منافع خود را میبیند و دائم در حرکت است اما به حاصلی که ارزش معنوی داشته باشد، دست نمییابد و به تعبیر مولانا، همچون خرس، بیهدف میرقصد، چنانکه خرس در کوچهها و بازار میرقصد و هرچه تماشاگران میدهند، به صاحب خرس میرسد و به خرس، جز رنج و زحمت بیهوده، چیزی نمیرسد.
دنیاپرستان غافل نیز زحمت میکشند اما اندوختههای خود را برای دیگران میگذارند و میروند. مولانا میگوید: زخم غفلت را با پنبهی هوا و هوس نمیشود التیام داد، بلکه بهجای آن، باید مرهم ریاضت بگذاری تا بهبودی یابد.
بهراستی چنين است؛
هر که را صبح شهادت نیست، شام مرگ هست
بی شهادت، مرگ با خسران چه فرقی میکند؟
“خود” نفس انسان و هوای نفس است که اگر مقهور انسان شود، جای شادی کردن و رقصیدن است و به جایی میرسی که زخم غفلت و شهوتها در وجود تو درمان پذیرد. مردان حق اگر نفس و خواهشهای نفسانی را سرکوب کنند، در میدان شهر میرقصند و در حقیقت، شادی مرد حق از درون او نشئت میگیرد و در آن حال، همهی هستی با او در نشاط است و دریاها نیز موج برمیدارند و “کف” به روی آب میآورند؛ برگ درختها که به هم میخورد، گویی برای شرکت در شادی مردان حق، کف میزنند.
مولانا میگوید: گوش ظاهر و جسمانی را که عامل و سبب غفلت توست، از شنیدن سخنان یاوه و بیپایه فروبند تا وادی روح و روان را روشن و فروزان مشاهده کنی.
اولیا و انسانهای کامل در پوششی از گمنامی زندگی میکنند. خداوند اولیای خود را در ظاهر مظلوم و گمنام و غریب قرار داده است.
مرزها سهم زمین اند و تو اهل آسمان
لحظهی آغاز با پایان چه فرقی میکند؟
بهواسطهی دیدن روزهای حساس رویارویی با سردار عارف شهید سپهد قاسم سلیمانی به خواندن این شعر زیبا کامیاب گردیدم و اينک بايد اينگونه بگويم که؛
بار عشقت بر دلم،
باری خوش است
کار من عشق است
و این کاری خوش است.
انتهای پیام/
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی و توسعه :تپا